خیلی بی حوصلم ....... - خاطرات من و مهدی و نی نی

خیلی بی حوصلم .......

سلام ... نمی دونم چرا این روزا خیلی از همه چیز خسته و کلافه ام ... خیلی بی حوصله شدم ... همه چیز برام یکنواخت شده ..... فکر می کنم یکی از دلائلش امتحانای مهدی باشه . خونمون حکومت نظامیه ... سکوت مطلق نه تلویزیون .... نه حتی یه موزیک .... طفلکی اونم تقصیر نداره ها ... چی کار کنه . به قول خودش با کلی شهریه و دردسر حیفه که امتحاناش خراب بشه یا خدای نکرده از واحدی بیافته ....  مهدی بهم میگه تو برو خونه مامان اینا من آخر شب میام دنبالت ... ولی آخه اونم گناه داره ... تنهائی بدون غذا و .... چی کار میکنه ؟ من باشم حداقل یه لیوان آب میدم دستش  ولی اگه به خودش باشه فکر نکنم هیچ چی بخوره ....

دیروز مهدی به خاطر اینکه روحیه من بهتر بشه اومد اداره دنبالم رفتیم سینما .... جاتون خالی خوب بود .... رفتیم فیلم روزسوم .... خیلی قشنگ بود ... من که خیلی خوشم اومد ... پیشنهاد میکنم حتماً ببینید .... بعد از سینما هم کلی رفتیم چرخیدیم و کلی هم لوازم نقاشی که کم داشتم خریدیم .... از موقعی که مهدی امتحاناش شروع شده منم دیدیم تنها کاری که میشه انجام داد و بی سرو صدا باشه نقاشیه .... دارم یه چند تا نقاشی خوشگل موشگل میکشم برای اتاق نی نی کوچولو .... ولی نمیدونم چرا دستم درد میگیره .... از بس که تنبل شدم و فعالیت بدنیم کم شده با کو چکترین کاری بدنم عکس العمل نشون میده  باید یه کم فعالیتمو بیشتر کنم ... امروز دیگه خدا بخواد آخرین امتحان مهدیه .... براش دعا می کنم این امتحان آخری رو هم با موفقیت پشت سر بذاره ....

پنج شنبه صبح قراره با مهدی جونم بریم آزمایشگاه ... بعدشم بریم برای سونو گرافی .... بعدشم بریم برای مامانا کادو بخریم برای روز مادر چون فکر نکنم تو هفته دیگه فرصت بشه برای خرید ... چون آقا مهدی به حرف من گوش نکرده و دوباره برای ترم تابستون اسمشو کلاس زبان نوشته... دوباره شنبه ها و چهارشنبه ها از ساعت 6 تا 8 کلاسه ..... از هفته دیگه هم کلاساش شروع میشه ... من موندم این بچه چقدر انرژی داره ... خدا به من رحم کنه ... چون فکر کنم این آقا حالا حالاها می خواد درس بخونه .... احتمالاً میخواد برای دکترا هم شرکت کنه ... خدا به خیر بگذرونه ... تا بعد