آخ جون داریم میریم مشهد..... - خاطرات من و مهدی و نی نی

آخ جون داریم میریم مشهد.....

 

اه اه اه   از این شرکت و کار و آدماش دیگه حالم به هم می خوره ...... خسته شدم به خدا ..... آخه شما قضاوت کنین یه کسی در وضعیت من با این حال و روز که بیشتر از همیشه احتیاج به استراحت و آرامش دارم باید بیام سر کار تازه غیر از کارای خودش کارای یکی دیگه رو هم انجام بده ...   این همکارم دانشجوی فوق لیسانس بود تو دانشگاه همدان .... ماه پیش پایان نامه شو ارائه داد و درسش تموم شد ....  حالا از شنبه مرخصی گرفته رفته دنبال کارای تسویه حسابش .... همه کاراشم افتاده گردن من بیچاره ....  آخه من گناه دارم به خدا ... قبل از باردار شدنم باور کنین اگر کار همه همکارامم انجام میدادم اصلاً برام مهم نبود ....  ولی الان خیلی زود خسته میشم ....    طفلکی نی نی هم گناه داره .....   چی کار کنه بچم گیر یه مادر پر کار و پر دردرسر افتاده  با یه عالمه کار و یه عالمه استرس ...... دلم براش میسوزه .... حالا اینا به کنار دیروز من تنهای تنها بودم تو شرکت ....   آخه ما تو اتاقمون 3 نفریم ..... اون یکی همکارم هم دیروز بچش مریض بود نیومده بود .....  وووااااااااای ... بدترین روز کاریم بود .... رسیدم خونه داشتم می مردم از خستگی .....    اینم زندگیه تو رو خدا ..... نذاشتن خوشی و استراحت جمعه رو حداقل یه روز احساس کنم .... بگذریم ...

جمعه صبح ساعت 5 صبح بابا اینا اومدن دنبالمون که بریم فشم  دائیم کلید باغ یکی از دوستاشو گرفته بود که همگی بریم اونجا     قرارمون خونه مامان جون بود ..... وای جای همتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت یه روز عالی تو یه هوای فوق عالی در کنار همه کسائی که دوستشون داری .  صبح مامانی جونم برای صبونه عدسی درست کرده بود ..... ما رسیدیم اونجا ساعت 7 صبح بود .... اینقدر خنک بود که نگوووووو ... خلاصه صبحانه رو با اشتهای تمام خوردیم .... . باغ این دوست دائیم پر از درختای آلبالو و گیلاس بود ....  خیلی خوشگل بودن .... مثل چراغهای قرمز کوچولو تو درختا می درخشیدند ...... من با اینکه دلم آلبالو می خواست ولی دختر خوبی بودم و اصلاً دست نزدم  . گفتم شاید صاحبش راضی نباشه ....  به نی نی هم گفتم جولوی شکمشو بگیره و از مامانش انتظارای بی جا نداشته باشه .....   خلاصه نهار هم جوجه گرفته بودن .... ولی چون من هنوز نمی تونم مرغ بخورم مامانم برام تن ماهی آورده بود .....  باور کن هوا که خوب باشه آدم نون خالی هم بخوره بهش مزه میده .....  بعد از نهار هم آقایون ظرفا رو شستن و در واقع خانوما یه استراحت حسابی کردن ......   از مسخره بازیهای احسان و به قول خودش جوادی رقصیدنشم که دیگه نگو .......  من اینقدر خندیده ودم عضله های شکمم درد می کرد ...... .این پسره خله به خدا ..... عصر هم بساط آش رشته به راه بود .....اونم چه آش رشته ای .... جاتون خالی ... الان که دارم میگم هوس کردم .... دیگه تا رسیدیم خونه  ساعت نزدیک 12 بود .... حال فکر کنین من فرداش چه جوری بیدار شدم و اومدم سر کار ...... ولی خیلی خوب بود و خوش گذشت ..... روحیه ام کاملاً عوض شد ......  جای همتون خالی

یه خبر دیگه ....   ما هفته دیگه یکشنبه داریم میریم مشهد تا چهارشنبه   یه دفعه جور شد و امام رضا طلبید ....  با مامان و 2 تا برادرای مهدی ......بابا جونم برامون جور کرد ....  اونجا برای همتون دعا می کنم .....  مخصوصاً برای انار بانو جونم ... نمی دونم چرا یهو اینجوری شد ....   خیلی دلم گرفت .....  این اینترنت مسخره ما هم تمام وبلاگهای blogfa رو فیلتر کرده من با فیلتر شکن تونستم وارد بشم و بخونم ولی هر کاری کردم نشد که کامنت بذارم .....  خانومی نگران نباش .....   به امید خدا همه چیز درست میشه .... من برات دعا می کنم .... دعا میکنم که هر چی که به صلاحته همون برات اتفاق بیافته عزیزم .... . نا امید نشو .... هیچ وقت ..... دوستتون  دارم .....     براتون دعا می کنم که به همه آرزوهاتون برسین .

تا بعد